دبستان نرجس ناحیه 6 اصفهان
| ||
داستان های کوتاه از زندگی امام خمینی خانم فریده مصطفوی (دختر امام): یادم می آید بچه که بودم و با توپ توی اتاق بازی می کردم توپ را زدم وشیشه شکست , آقا با ناراحتی آمدند که ما را تادیب کنند که چرا این کار را کرده ایم ؟ من گفتم خانم به ما گفتند در اتاق بازی کنید ,عیبی ندارد . تا من این را گفتم , ایشان هیچ نگفتند و سرشان را پایین انداختند و از اتاق بیرون رفتند (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 80 )
********************* حق ندارم به خانم دستور بدهم خانم زهرا مصطفوی (دختر امام): «من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند: در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند، به من هم نمیگفتند که در را ببندم. یک روز به آقا گفتم: «خانم که داخل اتاق میآیند، همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند.» گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم!» حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند. » (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 87 ) ********************* چرا شما نشسته اید؟ خانم صدیقه مصطفوی (دختر امام): یک روز من در خدمت امام ایستاده بودم و دخترهایم نشسته بودند. ایشان با ناراحتی به بچه ها گفتند: بلند شوید و بروید. اصلاً وقتی مادر جلوی شما ایستاده چرا شما نشسته اید بلندشوید از جایتان (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 34 ) ********************* کنجکاوی نمی کردند همسر امام : امام کم نصیحت می کردند. از هفت سالگی در تربیت دینی دقت داشتند؛ یعنی می گفتند از هفت سالگی نماز بخوان. می گفتند اینها (بچه ها) را وادار به نماز کن تا وقتی 9 ساله شدند عادت کرده باشند. من به ایشان می گفتم تربیت های دیگر با من، نمازشان با شما، شما بگو، من که می گویم گوش نمی کنند. خودشان مقید بودند و می پرسیدند، اما همین که بچه ها می گفتند نماز خوانده ام قبول می کردند و کنجکاوی نمی کردند. (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 42 ) [ چهارشنبه 93/3/14 ] [ 12:8 صبح ] [ کلاس چهارم الف ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |